روزانه شیرین عسلم
سلام گل پسر مامان 5شنبه بعداز نماز مغرب با هم رفتیم حرم خیابون ها خیلی شلوغ بود نزدیک حرم تعزیه بود خیلی قشنگ بود وقتی از ماشین پیاده شدیم وایستادیم تعزیه رو نگاه کردیم و رفتیم حرم برای دعای کمیل تو اونجا با چند تا از بچه دوست شده بودی با اونا بازی میکردی منم دعا رو خوندم البته اذیت هم میکردی وقتی دعا تموم شد اومدیم خونه جمعه هم برامون مهمون اومد که 2 تا بچه کوچیک داشتند اسباب بازیهاتو اصلا بهشون نمیدادی کلی با هم جنگ و دعوا میکردین خلاصه بعداز ظهر مهمون ها رفتن وشب رفتیم خونه آقاجون 2ساعت نشستیم و از اونجا رفتیم روضه تو روضه هم یه خورده اذیت کردی آخرای روضه خوابت برد بابا اومد دنبالمون اومدیم خونه عاشقتم گل پسرم اینجا هم حیاط حر...
نویسنده :
مامانی و بابایی
11:37