علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

علی شیرین عسل

روزانه شیرین عسلم

سلام گل پسر مامان 5شنبه بعداز نماز مغرب با هم رفتیم حرم خیابون ها خیلی شلوغ بود نزدیک حرم تعزیه بود خیلی قشنگ بود وقتی از ماشین پیاده شدیم وایستادیم تعزیه رو نگاه کردیم و رفتیم حرم برای دعای کمیل تو اونجا با چند تا از بچه دوست شده بودی با اونا بازی میکردی منم دعا رو خوندم البته اذیت هم میکردی وقتی دعا تموم شد اومدیم خونه جمعه هم برامون مهمون اومد که 2 تا بچه کوچیک داشتند  اسباب بازیهاتو اصلا بهشون نمیدادی کلی با هم جنگ و دعوا میکردین خلاصه بعداز ظهر مهمون ها رفتن وشب رفتیم خونه آقاجون 2ساعت نشستیم و از اونجا رفتیم روضه تو روضه هم یه خورده اذیت کردی آخرای روضه خوابت برد بابا اومد دنبالمون اومدیم خونه عاشقتم گل پسرم اینجا هم حیاط حر...
25 آذر 1391

روزانه علی آقا

  سلام پسرم یه چند وقتیه سرم مشغول بود نمیتونستم بیام به وبلاگت سر بزنم 3شنبه هفته پیش که هوای تهران الوده بود دایی حسن با خانوادش اومدن خونه ما شب فهمیدیم که تولد زندایی همه یهو غافلگیرش کردیم  آخر شب با هم رفتیم حرم فرداش با خاله سپیده رفتیم فروشگاه ظهر برای تولد زندایی کیک درست کردم خیلی خوشمزه شده بود بعداز ظهر با خاله سپیده رفتیم بافت بخریم آخرش به سلیقه خاله من یه بافت خریدم شب خاله اینا رفتن ما هم بعدش رفتیم روضه امروز هم 4شنبه هست یه خورده خونه رو تمیز کردم جارو کشیدم  الان هم ناهارت رو خوردی و خوابیدی دوست دارم عزیزم ...
22 آذر 1391

روزانه گل پسرم

سلام عزیزم گفتم که قرار بود بریم تهران بالاخره رفتیم  تعطیلات رو اونجا موندیم شب ها که میرفتیم هیئت  تو هم که اونجا کلی با بچه ها بازی میکردی یه روزش رو رفتیم خونه عمو عباس نوه هاشو دیدیم ماشالله بزرگ شده بودند ازشون عکس هم انداختم تو هم چون مریض شده بودی همون جا بردیمت دکتر خیلی حال نداشتی همش خونه عمو عباس بی حوصله بودی  و غذا هم نمیخوردی روز عاشورا هم من و خاله سپیده با زهرا و فرشته رفتیم تعزیه فرهنگسرای خاوران تو با مادرجون رفتین خونه عمه نفیسه تعزیه خیلی قشنگ بود شب شام غریبان هم رفتیم هیئت از اون جا هم اومدیم قم تو هیئت همه شمع روشن کرده بودن تو تا شمع ها رو که دیدی چشمات 4 تا شده بود فرشته هم چند تا شمع روشن ک...
10 آذر 1391
1